این سال هم گذشت. هیچ وقت به سال های زندگیم این جوری نگاه نکردم که بگم فلان سال خوب بود و بهمان سال شوم. حتی وقتی دو سال پیش عزادار شدم و حتی امسالی که به پایینترین حد سلامتی روح و روانم رسیدم. کمتر خودم رو طلبکار زندگی و روزگار میبینم و خودم رو بدهکار به خودم و سلامتیم میدونم.
خیلی بفکر یه دوره تنهایی و دوریام. البته که میفهمم بهونهاست و برای منی که حتی تو خونه هم ۹۹درصد تایمم تو اتاقم میگذره اگه همت اتفاق و تغییری بود خیلی وقت پیش افتاده بود. با این حال این فکر این روزامه.
این چند روز هم روند بهتر بودنم کم کم متوقف شده. وقتی میگم تنهایی لازمم معنیاش مالیدن پیهاشه. که واقعا واقعا تمام این طنابها رو تو چهار دیواری دل خودم گره بزنم. تو خودم ریشه بدوونم. به قول اجنبیها تو دامن خودم فال بک(fall back) کنم.
دلم میخواد چند وقت تو یه اتلق در رو خودم قفل کنم پردهها رو بکشم. گذر زمان رو از دست بدم و تنها چیزایی که همراه خودم میکنم موزیک و قلم و کاغذ باشه.