Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

218

Sunday, 4 Farvardin 1404، 09:47 PM

Like a parasite in my head, it feeds on what I feel, on what I think.

_ Like a fire burn my sins. Like cold water wake me up.

  • Almir ‌

217

Sunday, 26 Esfand 1403، 07:18 PM

بعد یه بحث و برانگیخته شدن اینجام. اون بخش دردمند هویت من دوست داره این عصبانیت و ادرنالین رو. داره دنبال جواب‌هایی می‌گرده که موقع بحث فرصت داشته بیانشون کنه یا اینکه چطور می‌تونه یه شخصیت و هویت پرفکت از خودش بسازه که هیچ نقطه ضعفی نداشته باشه که یه وقت علیه‌ش استفاده بشه.

یه فکر دیگه‌ای هم هست که چندان اینا براش مهم نیست. که یا همه چی برمیگرده سراغ قرار اولیه‌ش یا شاید نهایتا چندتا چیز سقوط کنن و تو سراشیبی باشه اتفاقا. در کل هر چیزی که قرار پیش بیاد پیش میاد و چنگ زدن به حس و حال و اتفاقا منطقی نیست.

در کل خوشحالم. به چشم قدرت نو پا و تازه و جالبی رو دارم تو نظرم می‌بینم که به من گزینه‌ی این رو میده که خودم رو از شرایط پیش اومده جدا کنم. که خودم رو نبازم. که بعد نشست این گرد و خاک، فکرای منفی‌ای که همیشه مهمون سرم میشدن دیگه یه الزام و اجبار نیستن. که میتونم بهشون تن ندم.

این خیلی خوبه که نهایت بروز منفیات من نوشتن این جاست. که اکت و فعل اغراق آمیز دیگه‌ای قرار نیست از من بروز کنه. امیدوارم نشونه‌ی بزرگ شدن باشه. امیدوارم به پخته شدن ادامه بدم.

  • Almir ‌

216

Wednesday, 22 Esfand 1403، 05:08 PM

سر استراحت بعدازظهر سر صحبت رو باهام باز میکنن. عَموم از این میگه که وضع کارگاه چجوریه و به چه آشفته بازاری و بی‌نظمی‌ای رسیده. که چیکار میشه کرد و چیکار کنم و... همه حرفا درسته. همه حرفا رو می‌فهمم. هم این حرفا از قبل هم میدونستم. تو طول همه‌ی این مدت تو خودم لایه‌ها رو کنار می‌زنم تا ذره‌ای اهمیت می‌گردم که بی ثمره. لگد زدن به اسب مرده‌‌ست. کی چرا و چنین...

از گلوریفای کردن و اصلیت دادن به مشکلات و هویت گرفتن ازشون خوشم نمیاد و اینجا صرفا مجالیه برای گفتن.

  • Almir ‌

215

Sunday, 5 Esfand 1403، 11:56 PM

اگه این‌قدر سنسورها و شاخک‌ها سر کچلم به بو و فرکانس خودخواهیِ آدما تو حرفاشون، حتی موقع حرف دل زدن باهات، حساس نبود، احتمالا خیلی بهتر و راحت‌تر بودم تو ارتباط با بقیه. که این‌قدر دور نمی‌شستم تا نبینم و بدم نیاد.

پ‌ن: البته از اون بد اومدناییه که باید تو خودت ببینش. که تو خود خودت هم هست.

  • Almir ‌

214

Tuesday, 30 Bahman 1403، 08:32 PM

There is something broken with you and yet you can't quite point it out. 

  • Almir ‌

213

Monday, 22 Bahman 1403، 06:17 PM

برات روزی رو آرزو می‌کنم که بجای ترس‌هات شرم‌هات و دلتنگی و تنهایی‌هات، خودت برای خودت، برای زندگیت تصمییم بگیره. توی آزاد برای تو.

  • Almir ‌

212

Wednesday, 17 Bahman 1403، 10:26 PM

پیش بچه‌ها بودم. دیدن‌شون و جمع بودن نعمته ولی لحظه صحبت و سر دل باز شدن که میشه خودش دنیای دیگه‌ایه. نمیدونم که غصه کدوم‌شون رو بخورم. هر کدوم به روشی و به نحوی. شاید بیشتر خودشون نگران آینده و سرنوشت‌شون میشم. ولی ته‌ش که چی؟ اونا هم خدای خودشون رو دارن نه؟ اگه قراره چیزی بشه که خب، میشه دیگه‌. خلاصه قضیه اینه که دلایل دل‌خوشی و مثبت‌اندشی کم و کم‌تر میشه. از نالیدن از ساز منفی زدن بدم میاد. آخرش باید رها کنی. نه آرزو میکنم برای روزای بهتر و نه امیدوارم براش چون چیزی رو عوض نمیکنه. امیدوارم اونقدر وسیع بشم که صفحه‌‌ی من سفید بمونه وحفظ بمونه برای چیزای خوب.

  • Almir ‌