Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

243

Tuesday, 25 Tir 1404، 11:32 PM

با نبودن حرف می‌زنم و دلتنگ نبودن می‌شوم. حرف‌هایم را از روی زمین جمع می‌کنم توی هم می‌پیچانم و به آسمان ساکت شب تحویل می‌دهم. بگذار عادت کنم به بی‌جواب ماندن شوق. بگذار عادت کنم به امید من‌درآوردی.

  • Almir ‌

242

Saturday, 22 Tir 1404، 02:51 AM

این وقت شب ذهنم داشت یه سری دیالوگا رو مرور می‌کرد. تو تلاش برای اقناع بود. اقناع چی اقتاع یه خاطره؟ یه بحث تموم شده و موضوع بسته شده. تلاش مسرانه عبث ذهن برای پیدا کردن جواب همه چی. برای پوشوندن دردی که حتی طعم‌ش رو یادت هم نمیاد. اینا چی‌ان آخه.

+ اگه این ثانیه رو زندگی کردی بقیه‌ عمر هم همینه. اگه این لحظه رو تحمل کردی بقیه‌ سرپایینی‌ها هم همینه. فرقی بین اینا نیست. قیافه عوض می‌کنن. طرح غم وشادی به خودشون می‌زنن ولی تهش همشون یکی‌ان. پس برای یه عمر خوب زندگی کردن برای یه عمر راحتی، الان رو خوب باش، الان رو زندگی کنی.

  • 22 Tir 04 ، 02:51
  • Almir ‌

241

Friday, 21 Tir 1404، 12:23 AM

It's Okay. We're gonna get through it as we always do.

  • Almir ‌

240

Saturday, 15 Tir 1404، 06:38 PM

Hitting new low. I surely am something huh.

  • Almir ‌

239

Sunday, 9 Tir 1404، 09:37 AM

I know but knowing doesn't help.

  • Almir ‌

238

Tuesday, 4 Tir 1404، 10:18 PM

دچار از اون نوع رخوت‌ها و خستگی‌هایی شدم که حس می‌کنی عمیقترین رگ‌ها و استخونات دارن ذُق ذُق می‌کنن. چیزهای پیش پا افتاده باعث رنجشت می‌شن. حالا هم که مهمون تابستون اینجاییم. کار،خونه، خواب و بالعکس. هیچ کار دیگه‌ای نمیتونم بکنم. جدا خسته‌ام. دلم می‌خواد از این سقف اتاق آویزون شم. پیله‌ای دور خودم بپیچم و توش درحالی که تو خودم پی‌چیدم، خودم رو بسپارم به یه خواب عمیق. تا کی نمی‌دونم. امیدوارم وقتی بیدار می‌شم این دستا این پاها این دل و روده و ریه، این قلب و سر، این طعم تلخ توی دهن، نو شده باشه.

  • Almir ‌

237

Saturday, 1 Tir 1404، 10:48 AM

چطور میشه فهمید اینی که داره تصمیم می‌گیره خود عاقل و بالغ و مستقلته، یا اینکه خود گوشه‌گیر و بسته و تاجر غم و غصه‌اته؟

+تو این اوضاع برای سرگرمی رو اوردم به پادکست و کتاب صوتی.

  • Almir ‌