18: The Irony
It's a funny irony when you hate everything down to your gut, but meanwhile, you genuinely wanna be changed for the better. Feels like mocking yourself.
- 28 Ordibehesht 02 ، 17:02
It's a funny irony when you hate everything down to your gut, but meanwhile, you genuinely wanna be changed for the better. Feels like mocking yourself.
از این که هر چند وقت یه بار باید منتظر یه بریکدَون و حملهی عصبی باشم متنفرم. از اینکه اینقدر ضعیف و شکننده شدم هم. از اینکه باید برام سوال باشه و کلی نگران باشم که قراره چند دقیقه و چند ساعتی رو مهمون جهنم باشم بیزارم.
پن:نیاز بود اینو جایی بنویسم حناق نشه :)
امروز نرمنرمک جریان و ضرباهنگش شروع شده. دفعه قبل تقریبا همچین روندی داشت. الان ولی چندان از آیندهش مطمئن نیستم. اینکه قراره بازم یه موج غیرقابل کنترل عصبی دیگه باشه، یا صرفا با دامن نزدن بهش اینبار رو میتونم ازش در برم.
راستش از این حالِ افتادهی بیرمق فشل، خستمه. دیگه نیازی نمی بینم خودم هم وارد ماجرا شم، دامن بزنم و بعد بشینم غصهشو بخورم. انصافا بسه. میدونم میشه پس دست برمیدارم از سر کچل خودم. به جاش آروم و زیرپوستی نقشه میکشم، فکر میکنم و امید میبندم به یقهی روزای زندگیم. تو همین سیاهی شب آروم پرچم دلمردگی رو دور از چشم دشمن میکشم پایین.
باشه که اون بالایی دست بگیره.
زمانی که میشد نخواستم و الان که میخوام نمیشه. باشه که یادم بمونه و درس بگیرم.
قبلتر، نمیدونم یک یا احتمالا دو سال پیش، درک و شنیدن سکوت، سکوتی که به عنوان زمینه هر صدایی وجود داره و هر صدایی از اون برمیخیزه و بعد مدتی دوباره توی دامنش میافته، کاری بود شدنی. امکانپذیر. الان ولی به غیر یه لحظه خیلی کوتاه مثل لحظهای که حس میکنی صدای آشنایی رو تو یه پیاده روی شلوغ شنیده باشی، زود گمش میکنم. تمرین.
حمله عصبی تموم شد. نتونستم کنترل کنم یا کمش کنم ولی از اینکه گذشت و تموم شده خوشحالم. اوضاع الان عادی و آرامشبخشه.
همه رفتن و من خونه تنهام. دوباره داره شروع میشه. فقط امیدوارم این بار به Breakdown نرسم. امیدوارم این لحظهها بگذرن.
فکر میکنم شدیدترین فرم اضطراب و استرسی که تجربه کردم، استرس بیگانگیه. ترس و اضطرابی که باعث میشه تقریبا هر نوع ارتباط و اتصالی به اطرافیان، خودت، دنیا و اتفاقایی که در جریان هست رو از دست بدی. مدام این سوال تو سرت چرخ بخوره که آیا کس دیگهای هم هم چین چیزی رو تجربه میکنه یا نه. هر چقدر بیشتر مطمئن میشی که ممکن تو تنها آدمی باشی که داره چنین عذابی رو متحمل میشه، اوضاعت دردناکتر و ترسناکتر و غریبتر میشه. ممکنه آرزو کنی که حتی به لحظه هم که شده آرامش و بی خیالی بقیه رو قرض بگیری یا اگه واقعا آب از سرت گذشته باشه، مثل پاتریک بیتمن تو امریکن سایکو خیلی ساده و راحت این درد رو برای همه آدما آرزو کنی.