Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

28

Friday, 26 Khordad 1402، 03:23 PM

من و بلاتکلیفی و بلاتکلیفی و بلاتکلیفی.

خیلی ریز و مخفیانه اون دست از فکرای منفی دارن نگام می‌کنن.

  • 26 Khordad 02 ، 15:23
  • Almir ‌

"منِ دیگر" در دنیای موازی(چالش)

Sunday, 21 Khordad 1402، 12:50 AM

چهل سالمه. تنها توی یه کلبه به فاصله کم از دریاچه زندگی می‌کنم. البته نه تنهای تنها. یه اسب پیر دارم که بهم ارث رسیده و از روزی که از دنیا بره می‌ترسم. احتمالا مرغ و خروس هم دارم. صبح‌ها زودتر از اونا بیدار می‌شم راه آبشار رو پی می‌گیرم و توی آب سردش خودمو از خواب بیدار می‌کنم.

آهنگرم، یعنی "بودم". صبح‌ها دود کوره‌ام رو میشه از دور دید و صدای چکشم رو شنید. تا قبل غروب هم میتونی صدای کشیده شدن تیغه‌های فلزی روی سنگ صیقل رو بشنوی. تبر، شمشیر، کلاه‌خود، زره و احتمالا کیتانا.

هر از چند وقتی هم که پام به دهکده باز میشه مردم هنوز به چشم غریبه بهم نگاه میکنن. کاری به کارشون ندارم. آروم و با حوصله سفارشام رو بار ولوام می‌کنم و در حالی که توی آینه به صورت رنگ پریده پهن و ریش‌های بلندم دست می‌کشم به این فکر می‌کنم شب کدوم کتاب تازه‌ام رو بخونم.

 

پی‌نوشت: از زیکلای بخاطر ایده، از یاسمن‌گلی برای چالش و از ماه‌زده بابت دعوت ممنونم :)


 

  • Almir ‌

26

Friday, 19 Khordad 1402، 07:38 PM

منتظرم. منتظر اون زمانی که با خودم و خلوت خودم کنار بیام. فکر می‌کنم اون موقع خیلی قوی‌تر میشم.

  • 19 Khordad 02 ، 19:38
  • Almir ‌

25

Wednesday, 17 Khordad 1402، 09:06 PM

و کس خبر نگیرد از دل تنگ.

  • 17 Khordad 02 ، 21:06
  • Almir ‌

24

Monday, 15 Khordad 1402، 12:49 PM

و ما به امید زنده ایم.

  • 15 Khordad 02 ، 12:49
  • Almir ‌

23: در تن و بدن خودت آرام بگیر

Saturday, 13 Khordad 1402، 12:17 AM

خوبم. الحمدلله. برای چیزی دلم تنگ نمی‌شود(اکثرا). از روزمر‌گی‌ها بیشتر لذت می‌برم. امیدوارترم. (فکر می‌کنم) هوای خودم را بیشتر دارم و بیشتر روی افکارم کنترل. توی تنم راحت‌ترم. همین‌اش هم کلی بهبود است.

  • 13 Khordad 02 ، 00:17
  • Almir ‌

22: بی‌حوصلگی

Thursday, 11 Khordad 1402، 09:16 PM

تا مغز استخونم کسلی و بی‌حوصلگی رو حس می‌کنم. فقط بی‌حوصلگی هم نیست، عملا انرژی کاری هم ندارم.

  • 11 Khordad 02 ، 21:16
  • Almir ‌

21: Maturity

Monday, 8 Khordad 1402، 04:30 PM

فکر می‌کنم پختگی واقعی اون لحظه‌ایه که لب خطی، فشار و هجوم حس‌های بد و افکار سمی داره هلت میده ته دره و تک تک زخم‌ها و تروماهای وجودت رو تحریک می‌کنه و بدن و روحت عین معتاد‌ها لَه‌لَه اینو میزنه که باز تو جلد قربانی بودن مظلوم بودن و طرد بودن فرو بره، ولی آگاهانه تصمیم می‌گیری جریان توجه و انرژی‌ای که بهش میدی رو قطع کنی. یه قدم بیای عقب و فارغ از اینکه چی حس میکنی و چی فکر می‌کنی به خودت و وضعت نگاه کنی. بعدش حتی کاملا manual و دستی خودت فکرای خوب و سالم جایگزین‌شون کنی

  • 08 Khordad 02 ، 16:30
  • Almir ‌

20: انعکاس

Friday, 5 Khordad 1402، 07:43 PM

آرام درون تصویر آینه می‌خزم. دست دراز می‌کنم. انگشت اشاره را به نشانه "سکوت کن" به لب‌هایم مهر می‌کنم. نگاهش می‌کنم. نگاهم می‌کنم. کمی نفس می‌کشیم؛ زل زده بهم. تصمیم می‌گیریم به من فرصت دهیم. تصمیم می‌گیریم به من سکوت دهیم.

  • 05 Khordad 02 ، 19:43
  • Almir ‌

19: روزهای بهتر

Monday, 1 Khordad 1402، 11:19 PM

دیشب بعد از وقفه چندماهه از زمستون سال قبل اشتراک باشگاه رو تمدید کردم. آخر تمرین خودمو وزن کردم و اونقدر عدد پایینی رو نشون میده که برای کسی به سن و قد من مضحکه¹. عجیب‌تر از اون اینجاست که(تقریبا) هیچ حس کمبودی ندارم و تا حد عجیبی(روم نمیشه بگم زیاد) از تناسبات بدنم راضی‌ام. فکر می‌کنم دلیلش چارچوب خوب ارثی و نه چیز بیشتری. البته نه از کسی برنامه گرفتم و نه خیال(صادقانه‌ترش "مانی") تغذیه برداشتن دارم. کلا دلی. تنها مانع جدی هم فکر می‌کنم کم‌اشتهاییمه.

افکار مزاحم و دلهره‌آور از راه دور منو برانداز می‌کنن. حضورشون خیلی کم‌رنگ‌تر شده و عملا دارم طعم روزای عادی‌ای که داشت فراموشم می‌شد رو دوباره می‌چشم.

گرچه هیچ‌کدوم از این نشونه‌های ارامش باعث نمیشه که یادم بره باید یه فکری به حال بعضی چیزا بکنم. زیرپوستی و بی‌خیال حرف مشاور رو به مامانم می‌زنم. طوری که نه نگران بشه و نه اگه واقعا مراجعه کردم تعجب کنه.

هر چی که هست و هر چی که بود باعث شده بیشتر ممنون روزای عادی و معمولیم باشم. الحمدلله علی کل حال.

 

1: (۵۵)

  • 01 Khordad 02 ، 23:19
  • Almir ‌