"منِ دیگر" در دنیای موازی(چالش)
چهل سالمه. تنها توی یه کلبه به فاصله کم از دریاچه زندگی میکنم. البته نه تنهای تنها. یه اسب پیر دارم که بهم ارث رسیده و از روزی که از دنیا بره میترسم. احتمالا مرغ و خروس هم دارم. صبحها زودتر از اونا بیدار میشم راه آبشار رو پی میگیرم و توی آب سردش خودمو از خواب بیدار میکنم.
آهنگرم، یعنی "بودم". صبحها دود کورهام رو میشه از دور دید و صدای چکشم رو شنید. تا قبل غروب هم میتونی صدای کشیده شدن تیغههای فلزی روی سنگ صیقل رو بشنوی. تبر، شمشیر، کلاهخود، زره و احتمالا کیتانا.
هر از چند وقتی هم که پام به دهکده باز میشه مردم هنوز به چشم غریبه بهم نگاه میکنن. کاری به کارشون ندارم. آروم و با حوصله سفارشام رو بار ولوام میکنم و در حالی که توی آینه به صورت رنگ پریده پهن و ریشهای بلندم دست میکشم به این فکر میکنم شب کدوم کتاب تازهام رو بخونم.
پینوشت: از زیکلای بخاطر ایده، از یاسمنگلی برای چالش و از ماهزده بابت دعوت ممنونم :)
- 02/03/21
وای چه بامزه :)
ممنون که دعوتم رو پذیرفتی ^^
من بخش اسب پیر و آهنگرش رو خیلی دوست داشتم
راستی چرا آهنگر
چرا نجار نه؟
هر از چند وقتی هم که پام به دهکده باز میشه مردم هنوز به چشم غریبه بهم نگاه میکنن. کاری به کارشون ندارم. آروم و با حوصله سفارشام رو بار ولوام میکنم و در حالی که توی آینه به صورت رنگ پریده پهن و ریشهای بلندم دست میکشم به این فکر میکنم شب کدوم کتاب تازهام رو بخونم.
وایبش >>>>>