30
حدود ۲ماه پیش که اوضاعم بهم ریخته بود، به یه فکری رسیدم، اونم این که سعی کنم همون آدمی باشم که آرزو میکردم که تو زندگیم بود و میتونستم ازش کمک بگیرم. یعنی سعی کنم از همون چیزی ببخشم که خودم بهش نیاز دارم.
این، و این که فشارای عصبی حساسم کرده بود و جدای از هر دوتاش این دلیل که من ری اکشنم به فشارای عصبی مهربون شدنه، باعث شده یه امیر جدیدی جوونه بزنه که سعی میکنه مهربون باشه تا جای ممکن به بقیه محبت کنه و تمام تلاششو بکنه تا بقیه و غم و دردا و مشکلاتشونو درک کنه.
بعضی روزا اینجوریم ولی خب یه روزایی از سر میرسن که دیگه واقعا کف گیر میخوره ته دیگو و نمیتونم از چیزی که ندارم ببخشم. دست میکنم تو کیسه محبت و همدردیم و حتی یه سکه سیاهم پیدا نمیکنم. بجاش یه سیاهچالهی کوچیک میبینم که دوست داره ببلعه و من براش هیچ جوابی ندارم. بعضی موقعا ادم میتونه برای خودش دل بسوزونه.
- 02/03/27