44: همه چیز از نقطهی صفر
متوجه شدم دارم اشتباه میکنم. نه که چیز متعجبکنندهای باشه. ولی این اشتباهم اینجاست که دارم به روش اشتباه، تو موقعیت اشتباه و زمان اشتباه، روی مشکل اشتباه تلاش میکنم.
بجای این که به ایوان خونه فکر کنم، باید به پایههای خونه برسم. زندگیام سرتاسر پر از سوراخهای کوچیکیه که ذره ذره جوری ازم کم میکنن که حتی متوجه نمیشم کِی زیر پام خالی شده. مثل کسیام که سرش از قله و عقب موندن و فاصلهی تا رسیدن بهش اونقدر گرمه که متوجه نیست حتی یه قدم هم برنمیداره. که همین قدم کوچیک اسمش پیشرفته!
سعی میکنم از همه چی خودمو خالی کنم. فکر میکنم باید بخش زیادی از زمانم رو پس بگیرم. از مجازی، از آدما، از خودم و فکرام. باید همه چیز رو خوب پاکسازی کنم. از گوشیم تا لباسام تا میزم تا تمام گوشههای اتاقم. فیزیکی و فکری. لباسای معدود و غیرقابل استفادهام. شببیداریای زجرآورم.
حالا که تا اینجا اومدم رها کردن قطعا برام آسونتره. رها کردن محتواهایی که تو انباری حافظهی دیوایست خاک میخورن و قرار بوده یه روزی بهت کمک کنن ولی هرگز روزش نرسیده. رها کردن خودم و باورام. رها کردن پترنها و الگوهای غلطم.
فکر میکنم راه درست تمرکز کردن روی حداقلیترین هدفاست. دوست دارم فقط روی کتابی که الان دارم گوش میدم تمرکز کنم. از امید به اینکه یه راه میانبر میتونم پیدا کنم دست بشورم.
وقتی همهی این کارا رو انجام بدم، هدفای خیلی کوچیک میذارم. هدفای کوچیک و ملموسی که به همین "الآن"م کمک کنه.
- 02/04/02
تو از همین الانم یک پلن خوب چیدی((:
+منم بعضی وقتا حس میکنم همهچیزم را یک وجب خاک گرفته و باید پاشم دستمال را بردارم و بیفتم به جونش ولی نمیدونم از کجا شروع کنم...