52: random bullshit
میخوام خزعبل بنویسم. با حامد و مهدی بیرون رفتیم دور دور. علوی بطرز مسخرهای شلوغ بود. واقعا لاجیک و منطقی که پشت انداختن زیرانداز و نشستن و تخمه شکستن قلیون دود دادن اونم جایی که هر ثانیه ۱۰جفت چشم غریبه بالا پایینت میکنه رو نمیفهمم. تنها هدفی که میتونه باعث شه تا یه سر به این جور بوستان/شهربازیها بزنی صرفا دیدن مردم و (مثلا) آپدیت شدن از سر و وضعشونه نه چیز دیگهای.
جمع سه تاییمون رو دوست داریم. هر کدوممون به یه نحوی فاکدآپیم. احساسیِ بینشون منم. اون دوتا مستقلترن. به وقتش هر کدوممون به طرز عجیبی گوشتتلخیم و سرد! ولی نیستیم. اما هستیم. نمیدونم چجوری بگم دوست هم ندارم سعی کنم.
چندماه قبل با مونتانا بالا آوردم. سیگار آرومم نمیکنه. بجاش اجیتید و مضطربم میکنه یعنی میکرد. همیشه از بقیه می گیرم اکثرا از حامد چون دوست ندارم بخرم. یه جورایی خوشحالم چون میتونم گول بزنم خودمو بگم آگاهانه دوری میکنم. ولی خب هیچی برام نمیاره. هیچی.
بعضی مواقع از دیدن خودم تعجب میکنم. نه که تعجب بیشتر انگار که برام تازگی داره. صورتم مظلومه. فکر میکنی شاید پشتش باید آروم باشه ولی نیستم. بعضی موقعها دیدن خودم بهم آرامش میده خیلی گذرا در حد یه لحظه.
خزعبل نوشتم که بنویسم. نمیدونم چرا ولی خب، خواستم. همین دیگه.
- 02/04/09
اصلنم خزعبل نبود
خیلی هم خوب بود +_+