Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

70

Saturday, 24 Tir 1402، 05:36 PM

اصلا بیل زدن و در آوردن خاطرات و احساساتِ مربوط به یه موضوع، وقتی که حس می‌کنی حداقل تو ظاهر زندگی روزانه‌‌ات تاثیری ندارن، واقعا لزومی داره؟ آیا باز کردن در همه‌ی این دخمه‌ها و سیاه‌چال‌ها و روبرو شدن باهاشون برای بهتر شدن و درمان شدن، حیاتیه؟ یا این منم که میخوام از زیر بار روبرو شدن و گذشتن و عبور دادن خودم از این موقعیت شونه خالی کنم...

تو این مورد، حس میکنم لایه‌های دور و برش اونقدر غلیظ و مات و خاک خورده شده که برش تیغ اونقدر عمق نداره که بهش برسه. حالا هم تکلیفم این شده که بشینم و تو خلوت خودم، خودمو باهاش روبرو کنم و بنویسم. این مشقیه که از مشاور گرفتم...

فکر می‌کنم حجم دیسفانکشن و ناکارآمدیِ روزانه‌ام اونقدر زیاده که اون زمینه و پایه ثابتِ لازم برای شروع حرکت رو برای هر ایده‌ای دریغ میکنه. من اگه تنبل و ترسو نبودم و میتونستم کامفورت زونم رو راحتتر ترک کنم قطعا۹۰درصد مشکلاتم حل میشد اگه نخوام بگم ۱۰۰درصد.

تو مسیر رسیدن به جلسه هم بخاطر اضطراب اجتماعیم و ماسکی که برای خودم ساختم، تا بخواد یخم باز شه داره به ساعت نگاه میکنه و میخواد چیزی که شروع نشده رو جمع‌بندی کنه...

  • 02/04/24
  • Almir ‌