114
وقتی تنهایی برای خودت تجویز میکنی ممکنه متوجه چیزای مختلفی در مورد خودت بشی؛ مثل اینکه با وجود تنهاییت چقدر برای آدما، نظرشون و اینکه در مورد تو چه حس و فکری دارن ارزش کذایی و بدردنخور قائلی.
متوجه میشی خیلی از اوقات توی کالبد و فیزیک خودت راحت نیستی و اونقدر به این ناراحتیها عادت کردی که ناخودآگاه به اون سمت میری. که چقدر با آرامش و آسایش توی تن خودت غریبهای که چقدر بستهای که چقدر منقبضی اونم بیدلیل موجه.
هنوز چیزی تغییر نکرده. هنوز میل به فرار از تنهایی و فرار از خودم باقیه. صرفا لحظههای کوچیکی از آگاهی هست توی بستر این آشوب. لحظههای کوچیکی از آرامش و حس عدم نیاز به شکستن تنهایی و قبول کردن. پذیرفتن عدم تقلا. پذیرفتن دست کشیدن و یه لحظه هم که شده نشستن پیش خودت.
دوست دارم سنگهای بین من و خودم رو بردارم. از خودم و با خودم راحت باشم. که توی خودم بسازم اون چیزی رو که خیلی وقته که تو دست بقیه دنبالشم. نه برای دادنش به بقیه. برای خود خودم. برای جایی که خیلی وقته فراموش شده. برای نگاه منتظری که هر بار چشمامو ازش دزدیدم.
- 02/08/07