173
نسبت به تکرار و عمق پیدا کردن پترنهای ذهنم آگاهم. اون طعم و بوی تلخ تجربه شده. این بار تریگر و محرکش از جایی که راستش رو بگم کمتر انتظار داشتم. مثل وقتی که پاتو میکشی یه قدم عقب و میفهمی زیر پات خالی شده.
بیشتر میخندم بیشتر تظاهر میکنم. تو خونه، خودم رو سپردم به اون لایه و نقاب مثلا "منطقی" تا جلومو از اغراق و پرخاش بگیره. که دوباره بشم اون نایس گای محترم. بچه مثبته. فرقش اینه که کم کم دارم دروغامو میفهمم.
بیشتر اختیارامو سپردم دست نقابم. دارم از دور نگاه میکنم. به تضاد و آشوب درونم که داره غل میزنه. دارم میبینم بخار این دیگو که تو سرم میچرخن تا تبدیل بشن به فکرای احمقانه احساسی اگزجره.
من طرف کدومم؟ نمیدونم. نه طرف مصلحتاندیش محافظهکارم نه طرف گاومیش خشن. صرفا نگاه میکنم. توی اون عمق نشستم و نگاه میکنم درحالی که دارم همه چیز رو حس میکنم. که با هر باد دلم تو خودش میپیچه. که اضطراب نطلبیده برگشته. کاری نمیکنم و سعی میکنم نگاه کنم.
- 03/01/05
درون منم همینقدر پیچیده است،
هرچقدر بهش پر و بال بدید، بدتر میشه،
باید بیاهمیت شد.