197
Monday, 7 Aban 1403، 02:06 PM
دنبال آرامشم. دنبال سکون و سکوت. توی خودم قدم میزنم. میدوم. پلهها رو سریع پایین میام. تابلوها رو نگاه میکنم. چشم میچرخونم. سردرگم دور خودم میچرخم. دنبال چیزی می گردم که نمیدونم کجاست. چیزی که شاید باشه شاید هم نه.
دنبال یه معبدم که جلوی تمثالش زانو بزنم عود روشن کنم و کف دستهامو بهم بچسبونم و تعظیم کنم. دنبال برج بلندیام که ناقوسش رو بصدا در بیارم به نشونه و امید به یه اتفاق مقدس. دنبال نشستن لب پنجره ایم که بین منو بارون و رعد فاصله بندازه. دلم لحظه غروب ابریای رو میخواد که با تاریک شدن هوا لامپها رو روشن نکنم.
- 03/08/07
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.