Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

209

Friday, 28 Dey 1403، 12:01 AM

حرف اینه که، آدمی رو که از ذوق و آرزو که منها بدی دیگه چیزی نمی‌مونه. پوسته‌ی چروکیده‌ی. پیله‌ی پوچ. اسکلت لرزون تو باد. سر سنگین و فکر مغروق. هیچی هیچی. تو چشاش، تو آینه، نگاه می‌کنی، بهت نگاه می‌کنه ولی نه تو اونو می‌بینی نه اون تو رو. کسی رو نمی‌بینم. کسی من رو نمی‌بینه. حرف هست. دلیل نیست. رمق نیست. من اینجام ولی خیلی دورم حتی اگه صدام بزنی. می‌پیچه و می‌پیچه و می‌پیچه. می‌شنومت‌ها ولی خب تا بخوام صدات بزنم، تا بخوام من رو بشنوی، تا وقتی صدام بهت برسه، دیگه نه تو اونجایی و نه من امیدوارم به بودنت.

  • 03/10/28
  • Almir ‌

نظرات (۱)

  • هیپنو تیک
  • در بیان فلسفه حیات یعنی داشتن علم و قدرت و اختیار....

     

    آدمی که امید ها و آرزو هاش ازش گرفته شده باشه و خودش رو در پناهی احساس نکنه و نخش به هیچی بسته نشده باشه علم درست حسابی نداره ، قدرت هم نمی تونه رو چیزی اعمال کنه .... و با اینکه می تونه انتخاب کنه ولی چاره ای نداره جز صبر کردن ...

     

    و این یعنی راه رفتن رو لبه ی مرگ و زندگی....

    پاسخ:
    به امید روزی که از فرار کردن خسته شم. اون روزی که دست بشورم از خودم و هر چیزی که از من باقی مونده. برای بیرون خزیدن از پیله‌ی نارسی که ثمری نداده. اون وقت میشه کاری کرد. اون وقت میشه ریشه کرد و تنه داد و انتخاب کرد.
    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">