Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

46

Sunday, 4 Tir 1402، 02:02 AM

I'm empty.

  • 04 Tir 02 ، 02:02
  • Almir ‌

45

Saturday, 3 Tir 1402، 10:52 PM

آن وقت که هر لحظه در آغوش تنهایی خویش، آرام، می‌شکنی.

  • 03 Tir 02 ، 22:52
  • Almir ‌

برای ماه‌زده‌ی عزیز

Friday, 2 Tir 1402، 10:22 PM

اصلا نمی‌دونم دیگه وارد پنلت میشی و این ستاره رو می‌بینی یا نه. نمی‌دونم رفتی که واقعا رفته باشی یا صرفا یه عقب‌نشینی کوچیکه از زندگی و قراره دوباره سرحال برگردی. بهرحال، امیدوارم زود خوب شی‌. امیدوارم اون‌قدر به روزای خوب عادت کنی که برگردی و به این که بابت چی رنج می‌کشیدی خنده‌ات بگیره.

امیدوار بودم می‌تونستم کمک کنم ولی باعث تاسفه که نمیتونم. با این حال خوب می‌دونم که از پسش برمیای. من بهت باور دارم.

وقتی تو شب‌بیداریام دست و پا می‌زدم از دور نور آتیشی که کنارش نشسته بودی رو می‌دیدم و باعث دلگرمی بود.

تا وقتی که اینجام تا وقتی که منم به وسوسه‌ی همه چی رو کنار گذاشتن و فرار کردن نباختم، می‌تونم بگم اینجا یه دوست خوب و یه آغوش باز داری. هر موقع که خواستی می‌شنومت و اگه کاری ازم بر بیاد برات انجام می‌دم.

  • Almir ‌

44: همه چیز از نقطه‌ی صفر

Friday, 2 Tir 1402، 08:28 PM

متوجه شدم دارم اشتباه می‌کنم. نه که چیز متعجب‌کننده‌ای باشه. ولی این اشتباهم اینجاست که دارم به روش اشتباه، تو موقعیت اشتباه و زمان اشتباه، روی مشکل اشتباه تلاش می‌کنم.

بجای این که به ایوان خونه فکر کنم، باید به پایه‌های خونه برسم. زندگی‌ام سرتاسر پر از سوراخ‌های کوچیکیه که ذره ذره جوری ازم کم می‌کنن که حتی متوجه نمی‌شم کِی زیر پام خالی شده. مثل کسی‌ام که سرش از قله و عقب موندن و فاصله‌ی تا رسیدن بهش اونقدر گرمه که متوجه نیست حتی یه قدم هم برنمی‌داره. که همین قدم کوچیک اسمش پیشرفته!

سعی می‌کنم از همه چی خودمو خالی کنم. فکر می‌کنم باید بخش زیادی از زمانم رو پس بگیرم. از مجازی، از آدما، از خودم و فکرام. باید همه چیز رو خوب پاکسازی کنم. از گوشیم تا لباسام تا میزم تا تمام گوشه‌های اتاقم. فیزیکی و فکری. لباسای معدود و غیرقابل استفاده‌ام. شب‌بیداریای زجرآورم.

حالا که تا اینجا اومدم رها کردن قطعا برام آسون‌تره. رها کردن محتواهایی که تو انباری حافظه‌ی دیوایست خاک می‌خورن و قرار بوده یه روزی بهت کمک کنن ولی هرگز روزش نرسیده. رها کردن خودم و باورام. رها کردن پترن‌ها و الگوهای غلطم.

فکر می‌کنم راه درست تمرکز کردن روی حداقلی‌ترین هدفاست. دوست دارم فقط روی کتابی که الان دارم گوش می‌دم تمرکز کنم. از امید به اینکه یه راه میان‌بر میتونم پیدا کنم دست بشورم.

وقتی همه‌ی این کارا رو انجام بدم، هدفای خیلی کوچیک می‌ذارم. هدفای کوچیک و ملموسی که به همین "الآن"م کمک کنه.

  • Almir ‌

43

Friday, 2 Tir 1402، 06:52 PM

خسته‌ام. خیلی خسته‌تر از اون که بتونم هم‌دردی کنم و فعالانه دست دراز کنم. نمی‌تونم. موقعیت‌اش رو ندارم. کسی که غرقه نمی‌تونه به کسی نفس بده.

امیدوارم بتونیم خودمون هوای خودمونو داشته باشیم. امیدوارم بهتر شیم.

  • Almir ‌

42

Friday, 2 Tir 1402، 12:47 AM

با مهدی رفتیم میثم. پیتزا تست خوردیم. شیک انبه سفارش داد و منم سان شاین. نمیدونم ولی وقت گذروندن با رفیقای صمیمی یه چیز دیگه‌ست. بهتر از دیت.

تو عین اختلاف تو بعضی چیزا، تو طیف خیلی وسیعی با هم هم‌نظریم. تعریف‌مون از زندگی ایده‌آل یکیه. یه سطح معمول از رفاه رو می‌خوایم. دل‌خوشی‌هامون یکیه و اولین کافه رفتن‌مون هم با هم بوده. همیشه‌ دوست‌داشتیم کارمون هم یکی می‌شد میتونستیم یه کسب و کار نقلی برای خودمون راه بندازیم که خب نشد متاسفانه. این هم‌دلی و اتفاق نظر بینمون دوست‌داشتنیه.

  • Almir ‌

41

Thursday, 1 Tir 1402، 02:03 AM

Am I gonna survive?

  • 01 Tir 02 ، 02:03
  • Almir ‌

40

Wednesday, 31 Khordad 1402، 09:57 PM

خسته‌ام. درد عضله دارم. کارای عقب افتاده دارم‌. از حامد خبر می‌گیرم هنوز ملایره‌. دلم وقت گذروندن با رفیق می‌خواد. مهدی تا دیروقت مشغوله پس نمی‌خوام مزاحمش شم. برای حرم خسته ام و برای کافه تنها‌ و طبق معمول لفتش دادم. بالاخره از مشاور وقت میخوام میگه صبح میگم عصر؟میگه نوپ قبل از ظهر بخاطر کار برام مقدور نیست‌. در عین این حرفا سفر می‌خوام. رفیقا نمیتونن. به تنهایی رفتن فکر می‌کنم ولی می‌دونم احتمال زیاد نمی‌رم بازم بخاطر کار. شاید مسر شدم شاید رفتم. به هزینه‌ها فکر می‌کنم. از این که بهشون فکر کنم بدم میاد. نگرانم. امیدوارم. حس می‌کنم یه هل تا دیوونه شدن فاصله دارم‌ از اینکه ممکنه تو چه شرایطی یا حتی مقابل کی منفجر شم کمی(فقط کمی) می‌ترسم‌. همه چی معلقه‌. معلق چون بلاتکلیفه. چون نامطئنه‌. چون شک و عدم اطمینان مثل خون تو رگام میدوان. اخیرا پیرایشگاه رفتم‌. موهای بالای سر رو کوتاه نمی‌کنم. می‌خوام بلند شه. می‌خوام پیچ و تاب طبیعیش بلندتر و واضحتر شه. صوت گوش میدم‌. توصیه داره. نمیفهمم. دوباره گوش میدم‌‌. شاید لازم باشه تا وقتی بفهمم گوش بدم. عملا تنها استراتژیم برای راه حل و گذره‌.

  • Almir ‌

39

Wednesday, 31 Khordad 1402، 11:18 AM

به خودت میای میگی واقعا چه مرگم شده. من که تا همین یکم پیش خوب بودم. سرم به کار خودم گرم بود و غصه هزار و یک چیز نامربوط و مربوط رو نمی‌خوردم. با خودم و فکرام تو صلح بودم پس چی شد. این هویت قربانی و زخم‌خورده همیشه دنبال بهونه از کجا پیداش شد؟ این حس نیاز سمج؟ کِی تو دام این لوپ سربسته، این تکرار مدام افتادم؟

چجوری میشه دوباره معمولی شد

مهم‌تر، چجوری میشه جلوی قطار بدون توقف فکر رو گرفت

میگن اینا نشونه‌ی تغییره نشونه‌ی رشده. منم فقط میتونم امیدوار باشم همین باشه.

  • Almir ‌

38

Tuesday, 30 Khordad 1402، 09:08 PM

امروز تا اینجا نسبتا نرمال بود. روزای عادی رو دوست دارم مثل این می‌مونه که یه بار سنگین آزردهنده رو زمین بذاری و تازه بفهمی چقدر اوضاعت خراب بوده.

 

+عاشق قسمت انگلیسی فید و اکسپلور ایسنتامم چون با خیال راحت از اینکه کسی نمیدونه دارم چه چرت و پرتایی رو می‌بینم و لایک می‌کنم تا الگوریتم بیشتر ازونا نشونم بده، به حال خودم باشم.

 

+رفتم فیلتر دستگاه تصفیه آب بگیرم، به صاحب مغازه گفتم فیلترشکن دارین؟🫠😂

  • Almir ‌