56
ماه امشب کامله.
- ۲ نظر
- 11 Tir 02 ، 22:36
به جریان فکرام نگاه میکنم و متوجه اینم که از چه چیزای پیشپاافتادهای برای خودم وزنه میسازم. مزخرفاتی که ذهن آدم به خورد آدم میده واقعا شگفتانگیزانه پست و ابلهانهست.
+فردا جایی میرم و امیدوارم بهش.
Hush now. Quiet. Shut up. There's no need to word it out. Just let it be there. Give it some time. There's no need to rush it. Then, when the time comes up, slowly drag yourself out. Like as if nothing was there. Just keep calm. Hush.
میخوام خزعبل بنویسم. با حامد و مهدی بیرون رفتیم دور دور. علوی بطرز مسخرهای شلوغ بود. واقعا لاجیک و منطقی که پشت انداختن زیرانداز و نشستن و تخمه شکستن قلیون دود دادن اونم جایی که هر ثانیه ۱۰جفت چشم غریبه بالا پایینت میکنه رو نمیفهمم. تنها هدفی که میتونه باعث شه تا یه سر به این جور بوستان/شهربازیها بزنی صرفا دیدن مردم و (مثلا) آپدیت شدن از سر و وضعشونه نه چیز دیگهای.
جمع سه تاییمون رو دوست داریم. هر کدوممون به یه نحوی فاکدآپیم. احساسیِ بینشون منم. اون دوتا مستقلترن. به وقتش هر کدوممون به طرز عجیبی گوشتتلخیم و سرد! ولی نیستیم. اما هستیم. نمیدونم چجوری بگم دوست هم ندارم سعی کنم.
چندماه قبل با مونتانا بالا آوردم. سیگار آرومم نمیکنه. بجاش اجیتید و مضطربم میکنه یعنی میکرد. همیشه از بقیه می گیرم اکثرا از حامد چون دوست ندارم بخرم. یه جورایی خوشحالم چون میتونم گول بزنم خودمو بگم آگاهانه دوری میکنم. ولی خب هیچی برام نمیاره. هیچی.
بعضی مواقع از دیدن خودم تعجب میکنم. نه که تعجب بیشتر انگار که برام تازگی داره. صورتم مظلومه. فکر میکنی شاید پشتش باید آروم باشه ولی نیستم. بعضی موقعها دیدن خودم بهم آرامش میده خیلی گذرا در حد یه لحظه.
خزعبل نوشتم که بنویسم. نمیدونم چرا ولی خب، خواستم. همین دیگه.
یادآوری: گوسفند عزیز، لطفا خودت را بپذیر و در همین لحظه، همین جا زندگی کن. نیازی به فرافکنی، تشویش خاطر و نشخوار فکرای آلوده نیست.
(خطاب به ذهن خویش)
امروز یه روز عادی بوده. دقیق متوجه نیستم که رِسپی پخت یه روز عادی چیه ولی تا وقتی که دارمش سعی میکنم از عادی بودن و نشخوار نشدن توسط لوپ فکرام، لذت ببرم. یادم بیاد یه حال معمولی چقدر خوب گرانبهاست. تو روز معمولی آرومم. هر لحظه نگران انفجار احتمالی خودم نیستم. وسیعم. قطعا عاقلترم. چیزای کوچیک کمتر اذیتم میکنه. کمتر قضاوت میکنم. ثبات دارم. از خودم حس "من بودن" میگیرم. خودمو میفهمم و با خودم کنار میام.
فکر میکنم محتوایی که گوش میکنم بهم داره کمک میکنه. دوست دارم تا خوب شدن کامل ادامهش بدم مثل یه غار مخفی کوچیک، پیش خودم نگهش دارم.
پینوشت: هرچقدر بهتر شم هرچقدر با خودم بیشتر کنار بیام ذوق نوشتنم هم بیشتر میشه. اگه همین حال و هوا باشه سعی میکنم پستهای بهتر و ادبی هم بنویسم.
مرا سخت در آغوش بگیر و رها نکن مثل کودکی پناهآورده. بگذار کمی از خود فراموشم شود.
یه جایی هم وسط روزت، وسط راه رفتن وایمیستی. مکث میکنی به زمین خیره میشی و از خودت میپرسی: پس کِی قراره تموم شه؟
I want to sleep. A sleep that goes for hours, days, months and ages. Then I could wake up to a new time. To a new me. New feelings.
I need a rest. A deep long non-interruptive rest.