Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

31

Saturday, 27 Khordad 1402، 01:57 PM

دوست دارم بنویسم. یه جورایی نوشتنم اومده! نوشتن رو دوست دارم. شاید عجیب بنظر بیاد ولی خوندن نوشته‌هامو هم خیلی دوست دارم. نه این که ارزش ادبی خاصی داشته باشن یا باعث برانگیخته شدن چیزی بشن. نه اصلا. بلکه از اینکه می‌تونم برشی از خودم رو بخونم، از اینکه برای مدت کوتاهی خارج از حالت بی‌اختیار و تسلیم افکار، بشینم و از چند قدم دورتر خودمو ببینم خوشم میاد. آرامش کوچیک و شکننده‌ای بهم میده که برای لحظه‌ای تسکینم می‌ده. به علاوه، این چالش که چطور احساس و فکری که دارم رو به متن تبدیل کنم رو دوست دارم.

+ من از خیلی وقت پیش با بیان آشنام و شاهد بلاگ‌های قشنگ مختلفی بودم و هم‌چنین شاهد کوچ و پراکنده شدن کامیونیتی‌ها هم بودم. گرچه هیچ وقت وارد جمعی از اونا نشدم. چرایی‌ش مفصله و حوصله‌ش نیست. اما خب الان دوست دارم بنویسم. اول از همه برای خودم و برای دلم.

 

+ از جمله متن‌هایی که دوست دارم اینجا بنویسم داستان و برش‌های داستانیه. داستان‌های که لزوما نه سر دارن نه ته! صرفا یک لحظه از یه موقعیت‌ان که حتی می‌تونه خاص هم نباشه.

 

+ دوست دارم ویس هم بذارم ولی متن خاصی مدنظرم نیس. نمی‌دونم چی بخونم و رکورد کنم. ولی فکر می‌کنم انجامش بدم.

 

  • Almir ‌

30

Saturday, 27 Khordad 1402، 12:16 AM

حدود ۲ماه پیش که اوضاعم بهم ریخته بود، به یه فکری رسیدم، اونم این که سعی کنم همون آدمی باشم که آرزو می‌کردم که تو زندگیم بود و می‌تونستم ازش کمک بگیرم. یعنی سعی کنم از همون چیزی ببخشم که خودم بهش نیاز دارم.

این، و این که فشارای عصبی حساسم کرده بود و جدای از هر دوتاش این دلیل که من ری اکشنم به فشارای عصبی مهربون شدنه، باعث شده یه امیر جدیدی جوونه بزنه که سعی میکنه مهربون باشه تا جای ممکن به بقیه محبت کنه و تمام تلاششو بکنه تا بقیه و غم و دردا و مشکلاتشونو درک کنه.

 

بعضی روزا اینجوریم ولی خب یه روزایی از سر می‌رسن که دیگه واقعا کف گیر میخوره ته دیگو و نمیتونم از چیزی که ندارم ببخشم. دست میکنم تو کیسه محبت و هم‌دردیم و حتی یه سکه سیاهم پیدا نمیکنم. بجاش یه سیاه‌چاله‌ی کوچیک می‌بینم که دوست داره ببلعه و من براش هیچ جوابی ندارم. بعضی موقعا ادم میتونه برای خودش دل بسوزونه.

  • 27 Khordad 02 ، 00:16
  • Almir ‌

29

Friday, 26 Khordad 1402، 09:59 PM

خسته‌ام. خسته‌ام از توضیح بدیهیات، از دفاع از اولیه‌ترین حقوقی که برای خودم قائلم. متنفرم از این جور بحث‌ها چون اول آخرش برنده‌ای نداره چه حرفت قبول بشه چه نه. چون هر دو طرف بحث عضو یه خونه‌ان.

 

+چند وقتی شده که دیگه نمی‌فهمم چی درسته چی غلط. حتی بیشتر از اون، حتی نمی‌دونم من کی‌ام کدوم فکر کدوم عقیده کدوم خواسته برای منه و کدوم نه. دیگه تعریفی ثابتی از خودم و شخصیتم ندارم. شدم تیکه‌های شکسته‌ی معلقی که هیچ کدوم به اون یکی احساس تعلقی نداره.

 

+متوجه شدم بخش از عظیمی از احساس بیهوده‌گی‌ام، اینکه فرقی نداره تا کجا روزمو پر کنم از کارای مختلف اما اخر شب هیچ حس رضایت و تحقق‌ای ندارم، اینکه اینسکوریتی تو سرتار ذهنم موج می‌زنه، اینکه سعی می‌کنم تا جای ممکن فراموش کنم چقدر گذشته و چقدر عقبم، دقیقا دلیلش همینه.

خسته‌ام‌.

  • 26 Khordad 02 ، 21:59
  • Almir ‌

28

Friday, 26 Khordad 1402، 03:23 PM

من و بلاتکلیفی و بلاتکلیفی و بلاتکلیفی.

خیلی ریز و مخفیانه اون دست از فکرای منفی دارن نگام می‌کنن.

  • 26 Khordad 02 ، 15:23
  • Almir ‌

"منِ دیگر" در دنیای موازی(چالش)

Sunday, 21 Khordad 1402، 12:50 AM

چهل سالمه. تنها توی یه کلبه به فاصله کم از دریاچه زندگی می‌کنم. البته نه تنهای تنها. یه اسب پیر دارم که بهم ارث رسیده و از روزی که از دنیا بره می‌ترسم. احتمالا مرغ و خروس هم دارم. صبح‌ها زودتر از اونا بیدار می‌شم راه آبشار رو پی می‌گیرم و توی آب سردش خودمو از خواب بیدار می‌کنم.

آهنگرم، یعنی "بودم". صبح‌ها دود کوره‌ام رو میشه از دور دید و صدای چکشم رو شنید. تا قبل غروب هم میتونی صدای کشیده شدن تیغه‌های فلزی روی سنگ صیقل رو بشنوی. تبر، شمشیر، کلاه‌خود، زره و احتمالا کیتانا.

هر از چند وقتی هم که پام به دهکده باز میشه مردم هنوز به چشم غریبه بهم نگاه میکنن. کاری به کارشون ندارم. آروم و با حوصله سفارشام رو بار ولوام می‌کنم و در حالی که توی آینه به صورت رنگ پریده پهن و ریش‌های بلندم دست می‌کشم به این فکر می‌کنم شب کدوم کتاب تازه‌ام رو بخونم.

 

پی‌نوشت: از زیکلای بخاطر ایده، از یاسمن‌گلی برای چالش و از ماه‌زده بابت دعوت ممنونم :)


 

  • Almir ‌

26

Friday, 19 Khordad 1402، 07:38 PM

منتظرم. منتظر اون زمانی که با خودم و خلوت خودم کنار بیام. فکر می‌کنم اون موقع خیلی قوی‌تر میشم.

  • 19 Khordad 02 ، 19:38
  • Almir ‌

25

Wednesday, 17 Khordad 1402، 09:06 PM

و کس خبر نگیرد از دل تنگ.

  • 17 Khordad 02 ، 21:06
  • Almir ‌

24

Monday, 15 Khordad 1402، 12:49 PM

و ما به امید زنده ایم.

  • 15 Khordad 02 ، 12:49
  • Almir ‌

23: در تن و بدن خودت آرام بگیر

Saturday, 13 Khordad 1402، 12:17 AM

خوبم. الحمدلله. برای چیزی دلم تنگ نمی‌شود(اکثرا). از روزمر‌گی‌ها بیشتر لذت می‌برم. امیدوارترم. (فکر می‌کنم) هوای خودم را بیشتر دارم و بیشتر روی افکارم کنترل. توی تنم راحت‌ترم. همین‌اش هم کلی بهبود است.

  • 13 Khordad 02 ، 00:17
  • Almir ‌

22: بی‌حوصلگی

Thursday, 11 Khordad 1402، 09:16 PM

تا مغز استخونم کسلی و بی‌حوصلگی رو حس می‌کنم. فقط بی‌حوصلگی هم نیست، عملا انرژی کاری هم ندارم.

  • 11 Khordad 02 ، 21:16
  • Almir ‌