Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

42

Friday, 2 Tir 1402، 12:47 AM

با مهدی رفتیم میثم. پیتزا تست خوردیم. شیک انبه سفارش داد و منم سان شاین. نمیدونم ولی وقت گذروندن با رفیقای صمیمی یه چیز دیگه‌ست. بهتر از دیت.

تو عین اختلاف تو بعضی چیزا، تو طیف خیلی وسیعی با هم هم‌نظریم. تعریف‌مون از زندگی ایده‌آل یکیه. یه سطح معمول از رفاه رو می‌خوایم. دل‌خوشی‌هامون یکیه و اولین کافه رفتن‌مون هم با هم بوده. همیشه‌ دوست‌داشتیم کارمون هم یکی می‌شد میتونستیم یه کسب و کار نقلی برای خودمون راه بندازیم که خب نشد متاسفانه. این هم‌دلی و اتفاق نظر بینمون دوست‌داشتنیه.

  • Almir ‌

41

Thursday, 1 Tir 1402، 02:03 AM

Am I gonna survive?

  • 01 Tir 02 ، 02:03
  • Almir ‌

40

Wednesday, 31 Khordad 1402، 09:57 PM

خسته‌ام. درد عضله دارم. کارای عقب افتاده دارم‌. از حامد خبر می‌گیرم هنوز ملایره‌. دلم وقت گذروندن با رفیق می‌خواد. مهدی تا دیروقت مشغوله پس نمی‌خوام مزاحمش شم. برای حرم خسته ام و برای کافه تنها‌ و طبق معمول لفتش دادم. بالاخره از مشاور وقت میخوام میگه صبح میگم عصر؟میگه نوپ قبل از ظهر بخاطر کار برام مقدور نیست‌. در عین این حرفا سفر می‌خوام. رفیقا نمیتونن. به تنهایی رفتن فکر می‌کنم ولی می‌دونم احتمال زیاد نمی‌رم بازم بخاطر کار. شاید مسر شدم شاید رفتم. به هزینه‌ها فکر می‌کنم. از این که بهشون فکر کنم بدم میاد. نگرانم. امیدوارم. حس می‌کنم یه هل تا دیوونه شدن فاصله دارم‌ از اینکه ممکنه تو چه شرایطی یا حتی مقابل کی منفجر شم کمی(فقط کمی) می‌ترسم‌. همه چی معلقه‌. معلق چون بلاتکلیفه. چون نامطئنه‌. چون شک و عدم اطمینان مثل خون تو رگام میدوان. اخیرا پیرایشگاه رفتم‌. موهای بالای سر رو کوتاه نمی‌کنم. می‌خوام بلند شه. می‌خوام پیچ و تاب طبیعیش بلندتر و واضحتر شه. صوت گوش میدم‌. توصیه داره. نمیفهمم. دوباره گوش میدم‌‌. شاید لازم باشه تا وقتی بفهمم گوش بدم. عملا تنها استراتژیم برای راه حل و گذره‌.

  • Almir ‌

39

Wednesday, 31 Khordad 1402، 11:18 AM

به خودت میای میگی واقعا چه مرگم شده. من که تا همین یکم پیش خوب بودم. سرم به کار خودم گرم بود و غصه هزار و یک چیز نامربوط و مربوط رو نمی‌خوردم. با خودم و فکرام تو صلح بودم پس چی شد. این هویت قربانی و زخم‌خورده همیشه دنبال بهونه از کجا پیداش شد؟ این حس نیاز سمج؟ کِی تو دام این لوپ سربسته، این تکرار مدام افتادم؟

چجوری میشه دوباره معمولی شد

مهم‌تر، چجوری میشه جلوی قطار بدون توقف فکر رو گرفت

میگن اینا نشونه‌ی تغییره نشونه‌ی رشده. منم فقط میتونم امیدوار باشم همین باشه.

  • Almir ‌

38

Tuesday, 30 Khordad 1402، 09:08 PM

امروز تا اینجا نسبتا نرمال بود. روزای عادی رو دوست دارم مثل این می‌مونه که یه بار سنگین آزردهنده رو زمین بذاری و تازه بفهمی چقدر اوضاعت خراب بوده.

 

+عاشق قسمت انگلیسی فید و اکسپلور ایسنتامم چون با خیال راحت از اینکه کسی نمیدونه دارم چه چرت و پرتایی رو می‌بینم و لایک می‌کنم تا الگوریتم بیشتر ازونا نشونم بده، به حال خودم باشم.

 

+رفتم فیلتر دستگاه تصفیه آب بگیرم، به صاحب مغازه گفتم فیلترشکن دارین؟🫠😂

  • Almir ‌

37

Tuesday, 30 Khordad 1402، 02:19 AM

When is it gonna end 

  • Almir ‌

35: برای آن شب تنهایت

Monday, 29 Khordad 1402، 12:38 AM

بگذار شبت را بخیر بگویم. امیدوارم که امروز، روز خوبی برایت بوده باشد. خندیده باشی تلاش کرده باشی به اندازه‌ی نیم‌قدمی هم که شده، پیشرفت کرده باشی. امیدوارم چیز جدیدی یاد گرفته باشی. به خودت نزدیک‌تر و به دلت محرم‌تر. امید دارم که لااقل یک امروز را کمی به خودت آسان گرفته باشی و دست نوازشت به قلبت رسیده باشد.

اگر هم کلا از این خبرها نبوده و کلی دست و پا زده‌ای تا امروز را به بقا بگذرانی، اگر روزت با بقیه روزها فرقی نداشته یا حتی بدتر شده است، بگذار من برایت بگویم: فدای سرت.

اینکه با وجود تلخی روزگار و خستگی و زخم روح، با وجود اینکه هیچ کس از اینکه درون کدام سیاه‌چاله‌ی قلبت داری دست و پا می‌زنی خبر ندارد، اینکه علی‌رغم پاهای خسته‌ات خودت را به این‌سوی شب کشانده‌ای، اینکه تو قهرمان از خودگذشته‌ی زندگی‌ات هستی، تمام این‌ها افتخار است. سرت را بالا بگیر. دستی به شانه‌ی خودت بزن و از خودت ممنون باش. تو لایق بهترین‌ها هستی. بخاطر تک تک لحظاتی که مسکوت گوشه‌ای درون خودت رنج کشیده‌ای بدون این که چیزی به لب بیاوری یا کسی متوجه‌اش شود، من به تو افتخار می‌کنم. همانطوری که خودت باید بخودت افتخار کنی.

شبت بخیر

  • Almir ‌

34

Sunday, 28 Khordad 1402، 05:09 PM

I just want to disappear. I wanna go somewhere so, so far away that nobody knows me anymore. Nobody wants to do something with me. I wanna leave myself here. I wanna bury everything deep down. I wanna discover and create my new self from scratch. I just want to live normally. I just want to be a little happy sometimes. I want to be comfortable with myself in my own skin and not feel alienated towards myself anymore.

This is all I want 

  • Almir ‌

To myself

Sunday, 28 Khordad 1402، 01:58 AM

One of these nights, I'm gonna save you. Trust me. I promise 

  • 28 Khordad 02 ، 01:58
  • Almir ‌

32

Saturday, 27 Khordad 1402، 10:16 PM

حوصله هیچی رو ندارم. تا آخرین سلول تن و روحم بی‌حوصله و خسته‌ام. 

  • 27 Khordad 02 ، 22:16
  • Almir ‌