11
همه رفتن و من خونه تنهام. دوباره داره شروع میشه. فقط امیدوارم این بار به Breakdown نرسم. امیدوارم این لحظهها بگذرن.
- 21 Ordibehesht 02 ، 19:24
همه رفتن و من خونه تنهام. دوباره داره شروع میشه. فقط امیدوارم این بار به Breakdown نرسم. امیدوارم این لحظهها بگذرن.
فکر میکنم شدیدترین فرم اضطراب و استرسی که تجربه کردم، استرس بیگانگیه. ترس و اضطرابی که باعث میشه تقریبا هر نوع ارتباط و اتصالی به اطرافیان، خودت، دنیا و اتفاقایی که در جریان هست رو از دست بدی. مدام این سوال تو سرت چرخ بخوره که آیا کس دیگهای هم هم چین چیزی رو تجربه میکنه یا نه. هر چقدر بیشتر مطمئن میشی که ممکن تو تنها آدمی باشی که داره چنین عذابی رو متحمل میشه، اوضاعت دردناکتر و ترسناکتر و غریبتر میشه. ممکنه آرزو کنی که حتی به لحظه هم که شده آرامش و بی خیالی بقیه رو قرض بگیری یا اگه واقعا آب از سرت گذشته باشه، مثل پاتریک بیتمن تو امریکن سایکو خیلی ساده و راحت این درد رو برای همه آدما آرزو کنی.
نمیدونم چه حکمتیه همیشه و دقیقا مواقعی که میخوام تو خودم عمیقتر بشم و بقول خارجیا اِسپیریچوال، مضطربترین و ناامیدترین روزا انتظارم رو میکشن.
اون قدر حرفا و اتفاقای بد و منفی تو این روز شنیدم و بر من گذشت که فقط میشه به خدا پناه برد.
شدم ترکیب اضطراب مدام، فکرای گذشته و اگههای ناتموم و فشار به بطالت در رفتن وقت از دستم.
دیشب سالگرد گذشت. امروز سخنرانی+ورزش. الانم در راه خرید ژلوفن به مقصد رفیق.
کِی یاد میگیریم که نذارم اینقدر دیر بشه که دیگه نشه مثل اولش بشه.
هر لحظه، نسبت به گذشتهات، روابطت، شرایط زندگیت، بِمیر.
پیوسته در "همین" لحظه متولد شو.
نمیتونی چیزی که نداری رو به دیگری ببخشی، پس وانمود میکنی.
همیشه، تو هر حالتی، یه حرکت بهتر وجود داره که میتونی انتخابش کنی یا بعدا حسرتش رو بخوری.