Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

16: بار دیگر؟

Wednesday, 27 Ordibehesht 1402، 05:49 PM

امروز نرم‌نرمک جریان و ضرباهنگ‌ش شروع شده. دفعه قبل تقریبا هم‌چین روندی داشت. الان ولی چندان از آینده‌ش مطمئن نیستم. اینکه قراره بازم یه موج غیرقابل کنترل عصبی‌ دیگه باشه، یا صرفا با دامن نزدن بهش اینبار رو می‌تونم ازش در برم.

  • 27 Ordibehesht 02 ، 17:49
  • Almir ‌

15: کمی خسته

Tuesday, 26 Ordibehesht 1402، 12:42 AM

راستش از این حالِ افتاده‌ی بی‌رمق فشل، خستمه. دیگه نیازی نمی بینم خودم هم وارد ماجرا شم، دامن بزنم و بعد بشینم غصه‌شو بخورم. انصافا بسه. میدونم میشه پس دست برمی‌دارم از سر کچل خودم. به‌ جاش آروم و زیرپوستی نقشه می‌کشم، فکر می‌کنم و امید می‌بندم به یقه‌ی روزای زندگیم. تو همین سیاهی شب آروم پرچم دل‌مردگی رو دور از چشم دشمن می‌کشم پایین.

باشه که اون بالایی دست بگیره.

  • 26 Ordibehesht 02 ، 00:42
  • Almir ‌

14: وقت‌شناس

Sunday, 24 Ordibehesht 1402، 11:42 PM

زمانی که می‌شد نخواستم و الان که می‌خوام نمیشه. باشه که یادم بمونه و درس بگیرم.

  • 24 Ordibehesht 02 ، 23:42
  • Almir ‌

13:سکوت

Saturday, 23 Ordibehesht 1402، 10:24 AM

قبل‌تر، نمیدونم یک یا احتمالا دو سال پیش، درک و شنیدن سکوت، سکوتی که به عنوان زمینه هر صدایی وجود داره و هر صدایی از اون بر‌می‌خیزه و بعد مدتی دوباره توی دامنش می‌افته، کاری بود شدنی. امکا‌ن‌پذیر. الان ولی به غیر یه لحظه خیلی کوتاه مثل لحظه‌ای که حس می‌کنی صدای آشنایی رو تو یه پیاده روی شلوغ شنیده باشی، زود گمش میکنم. تمرین.

  • 23 Ordibehesht 02 ، 10:24
  • Almir ‌

12

Thursday, 21 Ordibehesht 1402، 09:39 PM

حمله عصبی تموم شد. نتونستم کنترل کنم یا کمش کنم ولی از اینکه گذشت و تموم شده خوشحالم. اوضاع الان عادی و آرامش‌بخشه.

  • 21 Ordibehesht 02 ، 21:39
  • Almir ‌

11

Thursday, 21 Ordibehesht 1402، 07:24 PM

همه رفتن و من خونه تنهام. دوباره داره شروع میشه. فقط امیدوارم این بار به Breakdown نرسم. امیدوارم این لحظه‌ها بگذرن.

  • 21 Ordibehesht 02 ، 19:24
  • Almir ‌

10

Wednesday, 20 Ordibehesht 1402، 05:19 PM

فکر می‌کنم شدیدترین فرم اضطراب و استرسی که تجربه کردم، استرس بیگانگیه. ترس و اضطرابی که باعث می‌شه تقریبا هر نوع ارتباط و اتصالی به اطرافیان، خودت، دنیا و اتفاقایی که در جریان هست رو از دست بدی. مدام این سوال تو سرت چرخ بخوره که آیا کس دیگه‌ای هم هم چین چیزی رو تجربه میکنه یا نه. هر چقدر بیشتر مطمئن می‌شی که ممکن تو تنها آدمی باشی که داره چنین عذابی رو متحمل می‌شه، اوضاعت دردناکتر و ترسناکتر و غریب‌تر میشه. ممکنه آرزو کنی که حتی به لحظه هم که شده آرامش و بی خیالی بقیه رو قرض بگیری یا اگه واقعا آب از سرت گذشته باشه، مثل پاتریک بیتمن تو امریکن سایکو خیلی ساده و راحت این درد رو برای همه آدما آرزو کنی.

  • 20 Ordibehesht 02 ، 17:19
  • Almir ‌

9

Monday, 18 Ordibehesht 1402، 03:52 PM

نمیدونم چه حکمتیه همیشه و دقیقا مواقعی که میخوام تو خودم عمیق‌تر بشم و بقول خارجیا اِسپیریچوال، مضطرب‌ترین و ناامیدترین روزا انتظارم رو می‌کشن.

  • Almir ‌

8

Monday, 18 Ordibehesht 1402، 01:10 AM

اون قدر حرفا و اتفاقای بد و منفی تو این روز شنیدم و بر من گذشت که فقط میشه به خدا پناه برد.

  • 18 Ordibehesht 02 ، 01:10
  • Almir ‌

7

Saturday, 16 Ordibehesht 1402، 10:22 PM

شدم ترکیب اضطراب مدام، فکرای گذشته و اگه‌های ناتموم و فشار به بطالت در رفتن وقت از دستم.

  • 16 Ordibehesht 02 ، 22:22
  • Almir ‌