142
شاید راهحل اونقدر ساده و پیشپاافتادهست که به چشمت نمیاد.
- ۱ نظر
- 22 Dey 02 ، 19:55
شاید راهحل اونقدر ساده و پیشپاافتادهست که به چشمت نمیاد.
نشستم تاریخ تولد کسایی که میشناسم رو یه جا ذخیره میکنم. خیلیارو یادم نمیاد. خیلیا رو فقط دفعه اولی که تبریک گفتم یادم بوده. نمیدونم چرا ولی همیشه، ناخودآگاه، اون دفعه اول برام مهمتر بوده. اون عدم انتظار و سوپرایز از اینکه یکی که حتی غریبهست بهشون این جزئیات فراموش شدنی رو یادش مونده، اون خوشحالی جالب و بدون هیچ پیشتوقعی... اون برام فشنگ و جالبه و لذتبخشه :)
راستش هم بعد دفعه اول انگار برام مهم نیست و خیلی راحت یادم میره. اونقدر که بعد چن سال هنوز تاریخ دقیق دوستامو یادم نمیاد(حدودی یادم میاد) و برا همین دارم برای هر کسی که یادم میاد رو ذخیره میکنم.
برای خوب بودن امروز ممنونم. خیلی وقته برنامهای ندارم هدفی نیست و ویژنی رو متصور نیستم. بیشتر شبیه بقا و گذروندنه. امروز زنده بمون تا فردا سعی کنی دوباره زنده بمونی. از دست خودم و ذهن و فکرام. بعضی وقتا اونقدر تلخ میشه که چارهای جز جدا کردن خودم از این کاراکتر و افکار و شخصیت نمیبینم چون حقیقتا غیرقابل تحمل میشه. برای بقا و ادامه دادن نمیشه ادامهاش داد. سنگینیش آخر غرقت میکنه.
وقتی این حجم از انرژی فقط صرف زنده موندن میشه، دیگه به لول بعدی فکر نمیکنی. فکر میکنی ولی نمیتونی اجراش کنی. سادهترین امور روزانهت هم میشه کوه کندن.
بعد به این فکر میکنم که تنها راه روبروم پاک کردن و ساختن از اول همه چیزه. آجر به آجر.
میخوای که یه کاری انجام بدی، ولی یا کارایی که میدونی اونقدر ناقابلان که دلت نمیاد، یا اینکه خیلی ساده انرژیشو نداری.
و اون حس عذاب وجدانی سنگینی که بهت میگه تو هیچ حق نداشتی از بقیه ناراحت بشی و ناراحت بمونی...