132: چگونگی دردمندی من
تو ادامه فکرام برای فهمیدن، متوجه این پترن اضطراب شدم که وقتی توسط کسی که براش ارزش و اهمیت قائلم نادیده گرفته میشم و ایگنور میشم، این سوخت خالصی میشه برای اضطرابم. مثل بچه کوچیکی که گریهاش نمیتونه توجه مادرشو جلب کنه حالا هر چقدر هم فشار بیشتری بیاره و جیغ بلندتری بکشه. واین میشه پایه اضطراب شدید و دو فاز پنیک اتکی که گذروندم.
حالا با ترکیبش با باورهای غلط و ناقصی که از خودم و ارزشم و عزت نفسم دارم، به ناراحتی و اضطراب مدامم قله و اوج میدن تا ترومازده شم و بعد هر اوج تلخ، بِیسلاینِ رنج و ناراحتیم رو یه لول میارن بالا. گرچه اتفاقا وقلههای کوچیک متعددی هم این بین وجود داره.
حالا با این دردمندیها و خاطر آزرده، وقتی که نمیدونم که چجوری میتونم خودمو کمک کنم، تبدیل میشم به آدمی که دنبال خودشه تو بقیه آدما. مدام سعی میکنم خودم رو تو شکل بقیه آدما نجات بدم تا شاید با کمک کردن به بقیه گوش دادن به درداشون توجه کردن و اهمیت دادن بهشون همدردی و دلداری دادن و هر کار دیگهای که دوست و نیاز داشتم تو مقطعی از زمان برای خودم اتفاق بیفته ولی نیوفتاده، خودم رو نجات بدم.
ولی زهی خیال باطل. هر بار که بیشتر تکرارش میکنم بیشتر شکست میخورم. بیشتر خودمو به رنجهام میبازم. و راستش، متوجه این هستم که آدما فک میکنم عجیب و غریبم بعضیا هم فکر میکنم این نشونه مهربون بودنمه. اما اونا من نیستن و "من" قرار نیست نجات پیدا کنه از طریق "اونا". جالبتر این که توی این تلاشهام گاهی توقع این رو دارم که اونا هم باید برام همینقدر دل بسوزونن و برای نجات دادن من تو زمان، سخت تلاش کنن و وقتی انتظارم جوابی نمیگیره بیشتر ناامید میشم از اینکه میتونم نجات پیدا کنم یا نه. خندهدار و ناراحت کنندست.
پ.ن: درست بعد بد گفتن از نوشتن، میبینم که نوشتن بهم کمک میکنه.
پ.ن: اینجوری خوبه. اینجوری تیکه تیکه این ابر تیره رو جدا میکنم تا بررسیش کنم. گاهی نجات توی فقط متوجه شدن چرایی یه مشکله. اینجوری خوبه چون میتونم برای هر تیکه برم سراغ پیدا کردن راه حل.
- ۰ نظر
- 04 Dey 02 ، 11:59