Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

209

Friday, 28 Dey 1403، 12:01 AM

حرف اینه که، آدمی رو که از ذوق و آرزو که منها بدی دیگه چیزی نمی‌مونه. پوسته‌ی چروکیده‌ی. پیله‌ی پوچ. اسکلت لرزون تو باد. سر سنگین و فکر مغروق. هیچی هیچی. تو چشاش، تو آینه، نگاه می‌کنی، بهت نگاه می‌کنه ولی نه تو اونو می‌بینی نه اون تو رو. کسی رو نمی‌بینم. کسی من رو نمی‌بینه. حرف هست. دلیل نیست. رمق نیست. من اینجام ولی خیلی دورم حتی اگه صدام بزنی. می‌پیچه و می‌پیچه و می‌پیچه. می‌شنومت‌ها ولی خب تا بخوام صدات بزنم، تا بخوام من رو بشنوی، تا وقتی صدام بهت برسه، دیگه نه تو اونجایی و نه من امیدوارم به بودنت.

  • Almir ‌

208

Saturday, 15 Dey 1403، 11:44 PM

برای تمام حلال‌هایی که حرام شمرده شد. برای فرو ریختن دیوار سلول‌های خودساخته. برای سینه‌ی سبک. برای سر سرخوش. برای بالا آوردن سر. برای پایین رفتن لقمه‌ی خوش. برای گذاشتن سر راحت در بالین شب. برای بد نبودن. برای عنق نشدن. برای بی‌خیالی. برای خوش‌خیالی. برای شرم نکردن از وجود. برای خوب بودن بی‌دلیل. برای هر چیزی که از خودت جا گذاشته‌ای.

  • Almir ‌

207

Friday, 14 Dey 1403، 10:43 PM

Purgatory.

خواهش می‌کنم یادآورم شو. اون موقعی که از خود بی‌خودم، دستامو بگیر و دوباره به خودم برم گردون. یادآورم شو. یادآورم باش.

  • 14 Dey 03 ، 22:43
  • Almir ‌

206

Friday, 14 Dey 1403، 05:24 PM

دلم می‌خواد تیغ بردارم پهلو تا پهلو این شکم رو باز و خودم از هر پلیدی منقبض و انبار شده‌ی توی خودم خلاص کنم.

  • 14 Dey 03 ، 17:24
  • Almir ‌

205

Thursday, 13 Dey 1403، 05:33 PM

تمام لحظات زندگی‌ات رو هم که مرور کنی، متوجه میشی همیشه می‌تونستی بهتر باشی، می‌تونستی خودت باشی، بهترینِ خودت و تمام چیزی که بین تو و خودت فاصله انداخت فقط و فقط یه لحظه به خودت اومدن بود.

خودت باش. به خودت بیا.

  • 13 Dey 03 ، 17:33
  • Almir ‌

204

Saturday, 8 Dey 1403، 08:54 PM

گیرم از پس خودت هم موقتا بر اومدی، برای یه لحظه هم شده خودتو فراموش کردی، اون حجم از درد و فشار خردکننده‌ای که از شاهد بودن و دیدن مشکلات نزدیکانت که از دایره دسترس و کمکت خارجه رو چیکار میخوای بکنی.

  • 08 Dey 03 ، 20:54
  • Almir ‌

203

Tuesday, 4 Dey 1403، 06:36 PM

تصورم از ضمیر و آگاهیم این شکله: _

  • 04 Dey 03 ، 18:36
  • Almir ‌

202

Saturday, 1 Dey 1403، 04:54 AM

نبودن یک از صد، برای من ترجمه‌ی خوشبختی‌ست.

  • 01 Dey 03 ، 04:54
  • Almir ‌

201

Saturday, 17 Azar 1403، 09:24 PM

با دو تا از بچه‌ها اومدیم مسافرت کوتاه. اونا فیلم می‌بینن. دراز کشیدم. سیگار خوابالودم میکنه. دچار رخوتم. ته نشین شدم. مثل این می‌مونه که توی تنهایی، فسردگی و رخوت، یه جایی توی این عمق، خونه‌ای بنا شده که حس تعلق فراگیری توی من زنده می‌کنه. مثل این که جامه‌ی تظاهر رو رها و به این اصل عجین شده با تار و پودم برمیگردم. انگار که قرار نیست و نبوده هیچ‌گاه و هیچ وقت بین منو اینجا جدایی حاصل شه. حوصله نیست.

  • 17 Azar 03 ، 21:24
  • Almir ‌

200

Sunday, 4 Azar 1403، 09:29 PM

All I need is a moment of present. Just a crack through this thick and dark wall in my mind.

Just a crack.

  • 04 Azar 03 ، 21:29
  • Almir ‌