Alienated

از خود بیگانه‌ام.

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

194

Friday, 13 Mehr 1403، 09:30 PM

So caught up with what you have and where you are, you forgot that you can create, that you can move on.

  • 13 Mehr 03 ، 21:30
  • Almir ‌

193

Sunday, 8 Mehr 1403، 08:09 PM

یه جوری از اینترکشن و تعامل با بقیه دوری می‌کنم که انگار همه طاعون دارن. بعد، بر حسب اجبار و ناخواسته که با بقیه مراوده میکنم، می‌فهمم که همه چیز توی ذهنمه. که خبری نیست و این توهم خطر دید سالم و درست رو از من دزدیده. که اگر مشکلی هست، اینجاست؛ توی خود خودم.

  • Almir ‌

BD

Tuesday, 3 Mehr 1403، 06:58 PM

Today is the 24th one. I guess, HBD to me then.

 

_ Instead of wishing to re-live the peaceful/happy past, just embrace the reality of now. You are where you are.

  • 03 Mehr 03 ، 18:58
  • Almir ‌

192

Monday, 2 Mehr 1403، 06:42 PM

It's so cruel to the heart to miss somebody we didn't even have.

 

P.s: yesterday I visited my previous work and the co-workers and boss with my friend who was with me in that time. Talked for hours. These are the times I look at and reflect and doubt on my rigid preferences on being alone. It makes me crave being decent. Being decent and nice to people. To have healthy relations.

 

Life update: same as always.

  • 02 Mehr 03 ، 18:42
  • Almir ‌

191

Thursday, 15 Shahrivar 1403، 12:14 AM

I was never cut out to be a 10. In my whole life, I was never even near a 10. I no longer desire to be a 10. I want to be 1. I want peace. I want to let it go. I want to be free. I need to wash my hands of these goals and desires. All I desire now is to breathe with a relaxed chest, to not feel guilty about my existence, to not feel that I owe anyone anything including myself.

May god grant me freedom. My god grant me peace of mind. Amen.

  • 15 Shahrivar 03 ، 00:14
  • Almir ‌

190

Monday, 12 Shahrivar 1403، 08:49 PM

دلم برای آرزو کردن تنگ شده‌.

  • 12 Shahrivar 03 ، 20:49
  • Almir ‌

189

Thursday, 4 Mordad 1403، 11:41 PM

به این متهم میشم که به کسی اجازه نزدیک شدن نمی دم. که دیوار ۲۰ متری دور خودم کشیدم. که نمیگم و حرف نمی زنم. که وقتی نه میگم و نه حرف میزنم، چطور توقع دارم درک بشم.

نمیدونم شاید اینجوری‌ام. شایدم دلیل‌اش اینه که هیچ وقت غم‌ها و دردسرامو سهم گوش بقیه ندونستم. که هیچ وقت یاد نگرفتم میتونم در مورد خودم حرف بزنم و انتظاری برای درک شدن داشته باشم. که وقتایی که دیوارمو کوتاه کردم و در دلم رو باز گذاشتم فقط شاهد طرد شدن و زخم خوردن بودم. شاید دلیلش اینه که وقتایی که مستاصل بودم و بیماری‌های ذهنیم هر شب منو می‌کشت تا فردا صبح دوباره منو بکشه، وقتی که برای هر کسی که از اوضاعم حرف می‌زدم، انگار عادت نداشت منو بجای شنونده، تو مقام گوینده ببینه، وقتی که ملتمسانه به در نگاه می‌کردم و حتی در میزدم کسی جوابمو نمیداد، کسی نبود و من نمیدونستم باید چیکار کنم.

شاید دلیلش اینه که خیلی خیلی وقته که از ادما، از کمک‌شون از درک شدنم، از خودم، از مسائلم که حتی نمیتونم چطور میشه بیانشون کرد، بطرز عمیقی ناامیدم. وقتی هم که از چیزی ناامیدی پی‌ش رو نمی‌گیری.

من اگه نیستم، من اگه دورم، برای اینه که همیشه از چیزی بخشیدم که خودم بیشترین نیاز رو بهش داشتم تا جایی که دیگه از من چیزی نموند.

فقط بذار به این هیچی، این ظرف خالی‌تر از همیشه، حداقل این منِ هیچ دلخوش کنم، که همین برای خودم باقی بمونه. بذار تنها باشم حتی اگه از خودم و تنهاییم می‌ترسم.

  • 04 Mordad 03 ، 23:41
  • Almir ‌

188

Wednesday, 13 Tir 1403، 01:08 AM

بعد این چند هفته مانیتورم دچار مشکل و پیکسل سوختگی شده. واقعا حوصله دردسر و مشکل اضافی نداشتم و اگه جاش تو ذوق نمی‌زد حتما می ذاشتم باشه و کاریش نداشتم ولی یه خط بلنده که از چپ تا نزدیکای حاشیه راست اومده و تو چشه. باید فردا پیگیرش شم.

این روزا عمدتا کار خاصی نمی‌کنم گاها حتی حوصلم نمیاد که سیستم رو روشن کنم. ولی همچنان مغزم داره فکر می‌کنه دوباره تا حدودی برگشته تو تلاش برای پیدا کردن یه راه برای بهتر شدن بیشتر لذت بردن. دنبال پیدا کردن رستگاری‌های کوچیک روزانه‌ست.

 

  • Almir ‌

187

Monday, 4 Tir 1403، 12:28 AM

دارم با کیبورد فیزیکی تایپ می‌کنم و تا الان برای پیدا کردن پ و نیم‌فاصله پیر شدم. سرعت تایپم در حد لاک‌پشت. این اولین سیستمی‌په که داشتم. فکر می‌کنم کمی دیره ولی خب چه میشه کرد. اگه قرار بود 10سال پیش پی‌سی خودم رو می‌داشتم قطعا شبا با رویای بلاگر شدن سر می‌کردم. ولی این احمقانه ست که حتی وقتی که چیز جدیدی بدستت اومده روضه گذشته رو بخونی نه؟ 

دیگه حتی اگه حرفای بیشتری هم که داشته باشم تایپ حلزونی و حوصله‌ی کمم کفاف نمی‌ده. 

  • Almir ‌

186

Saturday, 5 Khordad 1403، 04:33 PM

دارم سعی میکنم خیلی مبدتیانه به این منِ بچه شده‌ی حساس قربانی استرس و ناامیدی، فکرای منطقی رو یاد بدم. مثل این که بخوای از صفر به یه بچه راه رفتن یاد بدی. دست‌اش رو می‌گیری و از اینکه خودشو غرق کنه موقتا نجاتش میدی.

پی‌نوشت: فکر کنم تا چند وقت آینده پی‌سی بگیرم. فعلا که معلوم نیست ولی ان‌شالله.

  • 05 Khordad 03 ، 16:33
  • Almir ‌